موضوع توانمندي بويژه رويکرد روانشناختي، از نگرش هاي نوين در مديريت منابع انساني بشمار مي آيد. کارکنان توانمند علاوه بر برخورداري از عملکرد سازماني مؤثرتر، شاخص هاي بالاتري از بهره وري را براي سازمان خود فراهم مي نمايند و آنان را در مقايسه با رقبايشان پيشروتر و موفق تر مي سازند.
با توجه به نقش محوري انسان و منابع انساني در گشايش تنگناها و ايجاد فن آوري هاي پيشرفته و اينکه مهمترين عامل بهره وري در سازمانها و نهايت کل جامعه، منابع انساني مي باشد، ترديدي نيست که شکوفايي هر جامعه اي در بهبود و پرورش منابع انساني آن نهفته است و بدين سبب است که مسئولان سازمان ها با ياري متخصصان رفتاري و منابع انساني توجه خاصي را به پرورش کارکنان مبذول مي دارند. يکي از شيوه هاي نوين انگيزش درراستاي بالندگي منابع انساني و غلبه بر ضعف کار گروهي و خودکنترلي، توانمندي کارکنان است. صاحبنظران مديريت تحول و بهسازي سازمان از جمله بل، کوئين، اسکات بلانچارد، توماس-ولتهوس، کارلوس، راندولف و به ويژه کينلاو توانمندي کارکنان را بعنوان عامل تأثيرگذار بر عملکرد و بهسازي نيروي انساني معرفي نموده اند. سازمان هاي امروزي نيز به افراد توانمندي نياز دارند تا با کمک آنها در رقابت هاي خود پيروز گردند.
سازمان ها نيازمند افرادي هستند که بتوانند بهترين استفاده از فناوري پيشرفته ارائه دهند. افرادي که نوآوري ها را بيابند و بتوانند محصولات و خدمات جاري سازمان را بهبود بخشند. توانمندي کارکنان باعث مي گردد که سازمان در کسب و کار موفق باشد، همچنين باعث مي شود که افراد شغلشان با معني شود و افزايش انگيزه در آنها مشاهده گردد. از سوي ديگر توانمندي کارکنان باعث بهبود کيفيت خدمات، افزايش اثر بخشي در سازمان، ايجاد احساس مثبت کارکنان نسبت به کار، نگرش مثبت به نظارت و ارزيابي کار، افزايش انگيزه و تعهد و دهها مورد مثبت ديگر در کارکنان مي گردد(Nesan & Holt, 2002, p. 208).
کارکنان توانمند در عملکرد سازمان تأثير خواهند گذاشت و سازماني که از منابع انساني توانمند برخوردار باشد، قطعاً با توجه به سهم مهم و عظيم منابع انساني در بهره وري سازماني، ازعملکرد متفاوتي برخوردار خواهند بود. در دوران نهضت روابط انساني، توانمندي به کانون توجه صاحب نظران مديريت تبديل شد. مسائلي مانند رضايت، غني سازي شغل و رهبري دموکراتيک مطرح شد و توانمند نمودن کارکنان به عنوان يک هدف مهم و حياتي در سازمان مطرح و منجر به ايجاد تحولات اساسي در سازمان ها شد. از سال ۱۹۸۰ به بعد اصطلاح توانمندي بسيار رايج شده، با سرعت موضوع روز گرديد و توسط نظريه پردازاني چون کانگر و کاننگو ۱۹۸۸ اسپريتزر ۱۹۹۵ توماس و ولتهوس، کنت بلانچارد، جان پي کارلوس و راندلف ۲۰۰۰ گسترش يافت(wood & Desmond, 2004, p18).
در فرهنگ لغت وبستر از توانمندي بعنوان تفويض اختيار با اعطاي قدرت قانوني به سايرين تعبير شده است. فرهنگ لغت آکسفورد آن را بعنوان توانا ساختن ۱۴ تعريف مي کند. توانمندي به معني قدرت بخشيدن است. بدين معني که به افراد کمک کنيم تا احساس اعتماد بنفس خود را بهبود بخشيده و بر احساس ناتواني و درماندگي خود چيره شوند(Kostiwa & Meeks, 2009, p 287). کانگر و کاننگو عنوان مي دارند، هر گونه استراتژي يا تکنيک مديريتي که منجر به افزايش حق تعيين سرنوشت و کفايت نفس کارکنان گردد توانمندي آنها را در پي خواهد داشت.