ایده ي برند حداقل به حدود ۵۰۰۰ سال قبل برمی گردد. پس چرا حالا این مقوله یک چنین مسأله مهمی شده است. برای اینکه به همان اندازه که جامعه ي ما از اقتصاد مبتنی بر تولید انبوه به سوی اقتصاد مبتنی بر سفارش سازی انبوه حرکت کرده است، حق انتخاب های خرید ما افزایش یافته و چند برابر شده است. ما از لحاظ اطلاعات غنی و از لحاظ زمان فقیر شدهایم. در نتیجه، شیوه ی قدیمی ما در قضاوت محصولات، با مقایسه ي ویژگیها و مزایا، دیگر کارساز و عملی نیست. شرایط از سوی رقبایی بدتر شده است که ویژگی های یکدیگر را به محض اینکه وارد بازار میشود، تقلید می کنند و با پیشرفتهایی رخ داده در فرایند ساخت و تولید، مقولات کیفیت را قابل بحث می کنند.
امروزه ما انتخابهای خود را بیشتر مبنی بر ویژگی های نمادین قرار میدهیم. محصول چه شکلی به نظر میرسد؟ در کجا به فروش میرسد؟ چه افرادی آن را می خرند؟ اگر آن را بخریم به چه «قبیله ای» میپیوندم؟ هزینه و قیمت محصول، چه چیزی دربارهی مطلوبیت آن بیان می کند؟ افراد دیگر دربارهی آن چه چیزی میگویند؟ و در نهایت، چه کسی آن را تولید میکند؟ زیرا اگر بتوانم به سازنده اطمینان کنم، میتوانم آن را الآن بخرم و بعداً دربارهی محصول نگران شوم. به جای ارزیابی ویژگیها و مزایای آن، مقدار اعتمادی که من نسبت به محصول احساس میکنم، تعیین خواهد کرد که آیا من این محصول یا محصول دیگری را خواهم خرید برندها یک دارایی هستند. در ایجاد، توسعه و مدیریت آنها باید دقت زیادی به خرج داده شود. بهکارگیری یک فرایند جامع به منظور ایجاد استراتژی موفق برند برای دستیابی به عملکرد مثبت بلند مدت ضروری است(نپ ، ۲۰۰۸).
بازاریابانی که در زمینه برند فعالیت میکنند عادت دارند برندها را بهعنوان سرمایههایی تلقی کنند که در این عرصه پرتحول و پر رقابت، آنها برای خریداران و مصرفکنندگان نقاط قوت و تکیه هستند. امروزه میزان تحول و نوآوری آنقدر زیاد است و تعداد پیامهای تبلیغاتی که از رسانههای مختلف جهت جلب توجه مصرفکنندگان به برندها پخش میشود آنقدر سردرگمکننده است که نیاز به ابزاری داریم تا به ما در تشخیص نمونههای خوب و بد یاری رسانده و بتوانیم راههای میانبر به سوی اهداف خود را بیابیم.