ليبراليسم در روابط بينالملل به عنوان يک مکتب فکري، ريشه در خوشبيني عصر روشنگري قرن هيجدهم، ليبراليسم اقتصادي قرن نوزدهم و ايدهآليسم ويلسوني قرن بيستم دارد. به نظر ليبرالها سياست عبارت است از هنر خوب حکومت کردن؛ يا حکومت خوب و سياستمدار خوب کسي است که عملکردش مطابق اخلاق و ارزشهاي انساني باشد. ليبراليسم اعتقاد دارد که انسان ها قابليت يادگيري داشته و تعليم پذيرند و در نتيجه ميتوانند رفتارهاي خود را تغيير دهند. پس آنها بايد رفتار و عملکرد نابهنجار و غيراخلاقي خود را بر اساس موازين اخلاقي و انساني تغيير داده و رفتار بهنجار و اخلاقي را پيشه کنند.البته لیبرالیسم به شاخههای مختلفی تقسیم میشود: ایدهآلیسم(آرمانگرایی)، انترناسیونالیسم لیبرال، نهادگرایی لیبرال، انترناسیونالیسم نولیبرال، نوایدهآلیسم(نوآرمانگرایی) و نهادگرایی نولیبرال. اما میتوان به طورکلي، جهانبيني لیبرالی را بر اعتقادات و مفروضههاي زير مبتنی دانست:
سرشت و ذات بشر اساساً خوب يا نوع دوستانه است و بنابراين انسانها قادر به کمک متقابل و همکاري هستند.
نگراني اساسي بشر براي رفاه، ترقي و پيشرفت را امکان پذير مي سازد. يعني اين اصل روشنگري در مورد امکان رشد و توسعه تمدن مجدداً مورد تأييد و تصديق قرار مي گيرد.
رفتار بد انسان، محصول و معلول انسان شرور نيست، بلکه معلول نهادها و ترتيبات ساختاري بشر است که انسان ها را تحريک مي کند تا خودپرستانه عمل کرده و به ديگران آسيب برسانند و بجنگند.
انسان اگر بر مبناي فطرت خوب و نوع دوست خود عمل کند رفتاري همکاري جويانه و صلحآميز خواهد داشت. به تبع آن، اگر انسان ها و سياست مداران خودساخته و آموزش ديده در کشورها قدرت را به دست گيرند صلح و همکاري بينالمللي تحقق خواهد يافت.
براي استقرار صلح و همکاري بين المللي بايد نهادها و ساختارهايي که انسان در آن از فطرت خود دور افتاده است و بر اساس آن رفتار و عمل نمي کند را اصلاح کرد. هم چنين براي اين که بشر و فرد بتواند بر مبناي فطرت خود عمل کند، فرآيندها و نظام هاي تربيتي و اجتماعي بايد اصلاح شود.
کشورها نيز ذاتاً خودپرست و جنگطلب نيستند، بلکه برعکس، همکاريجو و نوع دوست هستند و لذا قابليت اصلاح رفتارهاي نابهنجار خود را دارند.