در واﻗﻊ ﺑﺮﺧﻲ ازدواجﻫﺎ ﻛﻪ ﺑﺎ ﻃﻼق ﭘﺎﻳﺎن ﻧﻤﻲﻳﺎﺑﻨﺪ، ﺑﻪ ازدواجﻫﺎي ﺗﻮﺧﺎﻟﻲ ﺗﺒﺪﻳﻞ ﻣﻲﺷﻮﻧﺪ ﻛﻪ ﻓﺎﻗﺪ ﻋﺸﻖ، ﻣﺼﺎﺣﺒﺖ و دوﺳـﺘﻲ ﻫﺴـﺘﻨﺪ و ﻫﻤﺴـﺮان ﻓﻘﻂ ﺑﺎ ﺟﺮﻳﺎن زﻧﺪﮔﻲ ﺧﺎﻧﻮادﮔﻲ ﺑﻪ ﭘﻴﺶ ﻣﻲروﻧﺪ و زﻣﺎن را ﺳﭙﺮي ﻣـﻲ ﻛﻨﻨـﺪ. بوهاتان ﻃﻼق ﻋﺎﻃﻔﻲ را اوﻟﻴﻦ ﻣﺮﺣﻠﻪ در ﻓﺮاﻳﻨﺪ ﻃﻼق و ﺑﻴﺎﻧﮕﺮ راﺑﻄﻪ زﻧﺎﺷـﻮﻳﻲ رو ﺑـﻪ زواﻟﻲ ﻣﻲداﻧﺪ ﻛﻪ اﺣﺴﺎس ﺑﻴﮕﺎﻧﮕﻲ ﺟﺎﻳﮕﺰﻳﻦ آن ﻣﻲﺷﻮد.
زن و ﺷﻮﻫﺮ اﮔﺮ ﭼﻪ ﻣﻤﻜﻦ اﺳﺖ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑـﻮدن را مانند یک گروه اجتماعی اداﻣﻪ دﻫﻨﺪ، اﻣﺎ ﺟﺎذﺑﻪ و اﻋﺘﻤﺎد آنﻫﺎ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﻳـﻚ دﻳﮕـﺮ از ﺑـﻴﻦ رﻓﺘـﻪ اﺳـﺖ. طلاق ﻋﺎﻃﻔﻲ ﺑﻪ ﻋﻨﻮان اﻧﺘﺨﺎﺑﻲ ﻧﻔﺮت اﻧﮕﻴﺰ ﺑﻴﻦ ﺗﺴﻠﻴﻢ و ﻧﻔـﺮت از ﺧـﻮد و ﺗﺴـﻠﻂ و نفرت از خود ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻣﻲﺷﻮد، ﻛﻪ در آن ﻫﺮ ﻳﻚ از زن و ﺷﻮﻫﺮ، ﺑﻪ دﻟﻴﻞ اﺣﺴﺎس ﻏﻤﮕﻴﻨﻲ و ﻧﺎاﻣﻴﺪي، دﻳﮕـﺮي. ﻋﺎﻃﻔﻲ ﻣﺘﻀﻤﻦ ﻓﻘﺪان اﻋﺘﻤﺎد، اﺣﺘﺮام و ﻣﺤﺒﺖ ﺑﻪ یکدﻳﮕﺮ اﺳﺖ؛ ﻫﻤﺴﺮان به ﺟﺎي ﺣﻤﺎﻳـﺖ از ﻫﻢدﻳﮕﺮ در ﺟﻬﺖ آزار و ﻧﺎﻛﺎﻣﻲ و ﺗﻨﺰل ﻋﺰت ﻧﻔﺲ ﻳﻚدﻳﮕﺮ ﻋﻤﻞ ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ، و ﻫﺮ ﻳﻚ ﺑﻪ دﻧﺒﺎل ﻳﺎﻓﺘﻦ دﻟﻴﻠﻲ ﺑﺮاي اﺛﺒﺎت ﻋﻴﺐ و ﻛﻮﺗﺎﻫﻲ و ﻃﺮد دﻳﮕﺮي ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﻃﻼق ﻋﺎﻃﻔﻲ، ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻋﺎﻃﻔﻲ ﻣﺸﺨﺺ و آﺷﻜﺎر ﻣﻴﺎن ﻫﻤﺴـﺮاﻧﻲ اﺳﺖ ﻛـﻪ ﻫـﺮ دو ناپخته ﻫﺴﺘﻨﺪ، ﻫﺮ ﭼﻨﺪ ﻳﻜﻲ از آنﻫﺎ ﻣﻤﻜﻦ اﺳﺖ اﻳﻦ ﻧﺎﭘﺨﺘﮕﻲ را ﺗﺄﻳﻴﺪ ﻛﻨﺪ و دﻳﮕﺮي ﺑﺎ اﺑـﺮاز اﻋﻤـﺎل ﻣﺴﺌﻮﻻﻧﻪ ﻣﻔﺮط، ﭼﻨﻴﻦ ﭼﻴﺰي را اﻧﻜﺎر کند.
اگرچه به ﻧﻈﺮ ﻣﻲرﺳﺪ ﻛﻪ ازدواج ﺷﻜﻞ و ﻣﺤﺘﻮاﻳﻲ از ﺻﻤﻴﻤﻴﺖ دارد، اﻣﺎ ﻃﻼق ﻋﺎﻃﻔﻲ ﻣﻤﻜـﻦ اﺳـﺖ در راﺑﻄﻪاي ﺑﻪ وﺟﻮد آﻳﺪ ﻛﻪ در آن ﺗﻔﺎوتﻫﺎي آﺷﻜﺎر ﻛﻤﻲ وﺟﻮد دارد و ﻫﻤﺴـﺮان ﺑـﻪ راﺣﺘـﻲ در ﻛﻨﺎر ﻫﻢ زﻧﺪﮔﻲ ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ، اﻣﺎ در اﺣﺴﺎﺳﺎت ﺷﺨﺼﻲ ﻳﻚدﻳﮕﺮ ﺷﺮﻳﻚ ﻧﻴﺴـﺘﻨﺪ. از ﺳـﻮي دﻳﮕـﺮ، ﻃﻼق ﻋﺎﻃﻔﻲ، راﺑﻄﻪاي را ﺗﻮﺻﻴﻒ ﻣﻲﻛﻨﺪ ﻛﻪ در آن ﻫﻤﺴﺮان در ﻣﺤﻴﻂﻫﺎي اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ، ﺧﻮب و ﺻﻤﻴﻤﻲ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﻲرﺳﻨﺪ، وﻟﻲ در ﺧﻠﻮت ﻗﺎدر ﺑﻪ ﺗﺤﻤﻞ ﻳﻚ دﻳﮕﺮ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ. ﺑﻨﺎﺑﺮاﻳﻦ در ﻃﻼق ﻋﺎﻃﻔﻲ، زوﺟﻴﻦ ﻓﻘﻂ زﻳﺮ ﻳﻚ ﺳﻘﻒ زﻧـﺪﮔﻲ ﻣـﻲ ﻛﻨﻨـﺪ؛ در ﺣﺎﻟﻲ ﻛﻪ ارﺗﺒﺎﻃﺎت ﺑﻴﻦ آنﻫﺎ ﻛﺎﻣﻼً ﻗﻄﻊ ﺷﺪه ﻳﺎ ﺑﺪون ﻣﻴﻞ و رﺿـﺎﻳﺖ اﺳـﺖ.
در اين مرحله حداقل يك همسر سرمايه گذاري عاطفي خود را در رابطه كاهش مي دهد. واحد خانواده مثل قبل پابرجاست، اما كيفيت روابط تغيير پيدا كرده است. حتي ممكن است تصور شود كه خانواده بهتر عمل مي كند، و آرام تر و آسوده تر است. با اين وجود، يك تحليل متفكرانه نشان ميدهد كه اين آرامش گمراه كننده است و از كناره گيري آگاهانه يا ناخودآگاه يك همسر از زندگي مشترك و طفره رفتن از مسائل و نه مقابله با آن ها نشأت مي گيرد. در روابط زناشويي نديده انگاشتن مشكلات، منجر به مشكلات بيشتري مي شود كه نهايتاً سير نزولي پيدا مي كند و به نهايت خود ميرسد. متأهلين، مانند افراد ديگر، بايد رشد كنند تا ركود نداشته باشند. مردم فقط با تجربه چالش هاي جديد مي توانند به طور كامل در جامعه و در زندگي حرفهاي و در روابط فردي مشاركت كنند. فرهنگ غربي رقابت شديدي را از نظر زمان و انرژي بر هر كدام از ما تحميل مي كند. اگر اين فشارها به گونهاي سازماندهي شوند كه زندگي زناشويي را در درجه دوم اهميت قرار دهند، آن موقع است كه اساس يك طلاق هيجاني و عاطفي شكل مي گيرد.