تا جایی که به یاد دارم، از اینکه به اشخاص کمک کنم تا به رؤیاهایشان دست یابند لذت برده ام. گرچه وقتی جوان تر بودم لزوماً اینگونه فکر نمی کردم، اما همیشه این اشتیاق در من وجود داشته است. در اوایل کار تجاری ام در جریان یک جشن با مدیرعامل شرکتمان صحبت می کردم. او از من پرسید:«چرا این همه کار و تلاش می کنی تا کارهایت را انجام دهی؟» در آن زمان بود که اشتیاق دوم من برایم شفاف شد. درجواب او گفتم: «برای اینکه می خواهم به دیگران نشان دهم مجبور نیستند برای اینکه زندگی موفقی داشته باشند یک خواننده رپ، یک بستکبالیست و یا فروشنده مواد مخدر باشند.» این صحبت ما را به گفتگویی جدی تر کشاند. سرانجام به او گفتم که میخواهم روزی پشت فرمان اتومبیل لکسوس بنشینم. در محله مان رانندگی کنم و به آنها نشان دهم که من به طرزی متفاوت توانستم به موفقیت برسم. اما از آن مهمتر میخواستم به دیگران نشان دهم که آنها هم می توانند به موفقیتهایی برسند که من کسب کردم. می خواستم به مردم کمک کنم تا بدانند که سرنوشت از قبل تعیین شده ای برای آنها وجود ندارد.