در زبان فارسی واژه ی (( حقوق )) به معانی گوناگون به کار می رود که از جمله مهمترین آنهاست:
- مجموع قواعدی که بر اشخاص، از این جهت که در اجتماع هستند، حکومت می کند:
انسان موجودی است اجتماعی که میان همگنان خود به سر می برد. به حکم طبیعت، شخص در اجتماع کوچک پدر و مادر زاده می شود و در سایه مراقبت و تربیت این گروه نیازهای مادی و معنوی خویش را تامین می کند. ولی، پس از دوران کودکی نیز او با دیگران زندگی می کند و با همکاری آنان به خواستهای خود می رسد.
از سوی دیگر، خواسته های آدمیان به حکم فطرت با هم شباهت زیادی دارد. کم وبیش همه یک چیز را طالبند. پس، نزاع بر سر جلب منافع بیشتر و تامین زندگی بهتر در می گیرد.
انسان اندیشمند از آغاز خودشناسی دریافت که بقای اجتماع او با آشوب و زورگویی امکان ندارد و ناچار باید قواعدی بر روابط اشخاص، از جهتی که عضو جامعه اند، حکومت کند و ما امروز مجموع این قواعد را (( حقوق )) می نامیم.
- برای تنظیم روابط مردم و حفظ نظم در اجتماع، حقوق برای هر کس امتیازهایی در برابر دیگران می شناسد و توان خواصی به او می بخشد. این امتیاز و توانایی را (( حق )) می نامند که جمع آن حقوق است و (( حقوق فردی )) نیز گفته می شود: حق حیات، حق مالکیت، حق آزادی شغل و حق زوجیت به اعتبار معنی اخیر است که گاه با عنوان (( حقوق بشر )) مورد حمایت قرار می گیرد. ولی، واژه حقوق، به معنی نخست، همیشه با ترکیب جمع به کار می رود و برای نشان دادن مجموع نظامها و قوانین است: مانند حقوق ایران، حقوق مدنی، حقوق بین الملل و حقوق اسلام.
- حقوق معانی دیگری هم دارد: برای مثال، وقتی سخن از حقوق کارمندان دولت یا حقوق دیوانی می شود، مقصود دستمزد کارکنان و پولی است که دولت بابت ثبت اسناد رسمی از دو طرف معامله می گیرد. این معانی، که بیشتر در امور مالیاتی و حقوق اداری به کار می رود، در واقع از شاخه های (( حق )) است که رنگ اصطلاح پذیرفته.
- گاه مقصود از واژه (( حقوق )) علم حقوق است، یعنی دانشی که به تحلیل قواعد حقوقی و سیر تحول و زندگی آن می پردازد. (( دانشکده حقوق )) و شعبه های گوناگون حقوق ( مانند حقوق مدنی و اساسی و کیفری ) از شایعترین موارد استعمال همین معنی است که به آن می پردازیم.