اگر سرمایه فرهنگی را به دو بخش ملموس و غیر ملموس تقسیم کنیم آسیب های آن نیز در این دو حوزه است. سوروکا (۲۰۰۴) مینویسد که «کسب سرمایه فرهنگی ضروری است، اما شرط کافی برای داشتن سطح بالایی از سرمایه اجتماعی نیست. همانگونه که بوردیو (۱۹۸۶) اظهار میدارد، همه اشکال سرمایه بهم وابستهاند به عنوان مثال، سرمایه اجتماعی میتواند به سرمایه اقتصادی تعبیر شود، اگر پیوندهای شخصی به یک تاجر جهت بستن یک قرارداد مهم کمک کند، سرمایه اجتماعی همچنین میتواند به سرمایه فرهنگی تعبیر شود اگر آگاهی و شناخت شخص او را با جهان تئاتر آشنا سازد(ساموئل و هريسون،۱۳۸۳).
ولی سرمایه فرهنگی برعکس سرمایه اقتصادی نمیتواند به ارث برسد و یا به صورت خیلی ملموس در تصرف و مالکیت فرد باشد، بلکه به طور ضمنی و در طی فرایند جامعهپذیری انتقال پیدا میکند. انتقال سرمایه فرهنگی از راه آموزش و تمرین فرهنگی ممکن میشود. از منظری دیگر باید گفت که سرمایه فرهنگی دائماً خود را بازتولید میکند(اسمیت،۱۳۸۴).
یکی از دلایل اصلی وجودی سکونتگاه های غیر رسمی انگیزه ساکنان آن برای کسب شغل و حرفه است که سرریز مهاجرین را (اغلب از روستا) به خود دارد که به امید ارتقا در وضعیت معیشت (اگرچه افراد در طول زندگی خود، دائماً مجهز به ابعاد فرهنگی جدیدی میشوند که به گونهای آزادانه از بین تجربیات مطلوب برمیگزینند، ولی این انتخابها تنها از بین جنبههایی از فرهنگ صورت میگیرد که با جهتگیری و عادات وی منطبق باشد. بنابراین تنها چیزهایی را میآموزند که شبیه عادات و سلایق آنان میباشد و تغییر چندانی در سرمایه فرهنگی آنان ایجاد نمیکند بیشتر از طریق یافتن شغل مناسبی در داخل شهر و نه در پیرامون) خود به این مکان ها پناه میبرند. ولی اغلب به دلیل عدم داشتن مهارت ها و پیش نیازهای کافی، از متن لااقل اصلی اقتصادی شهر گسسته و باز دچار نوعی از فرهنگ حاشیه ای میشوند و مجبور به گزینش فرصتهای درآمدزایی میکنند که به طور رسمی برای آن سازماندهی خاصی نشده است (مشاغل غیر رسمی). مشاغلی که دارای ارزش و اعتبار اجتماعی بسیار پایین تری از مشاغل رسمی شهر است و لذا منابع درآمدی بسیار نازلی را به خود اختصاص میدهد. از اینجاست که مردمان سکونتگاه های غیر رسمی وارد “گردونه خردکننده فقر” می شوند و روز به روز بر شدت آن افزوده میشود(اسمیت،۱۳۸۴).