هدف فقط براي تعداد معدودي از كاركنان طراز اول سازمان روشن است، كاركنان در سازمان شاهد مشكلات مختلف هستند اما كاري در جهت اصلاح آن انجام نمي دهند، حل مسائل به علت طرح عوامل غيراصلي و نامربوط، بسيار مشكل مي شود و داشتن عنوان و مقام در سازمان خيلي مهم است و كاركنان و مدير بطور رسمي و مؤدبانه يكديگر را تهديد مي كنند(گرين برگ، ۱۹۹۵)، افراد سطح بالاي سازمان سعي دارند تا كليه تصميمات را در كنترل خود داشته باشند، مديران در انجام برنامه ريزي، احساس تنهايي مي كنند قضاوت و خواسته هاي منطقي كاركنان سطوح پايين، مورد توجه و احترام قرار نمي گيرند، به نيازهاي شخصي روابط انساني بعنوان مسايل جنبي و غيرضروري نگاه مي شود، وقتي كاركنان به تشريك مساعي دعوت مي شوند به صورت غير سازنده اي رقابت مي كنند، هرگاه بحراني موقعيت سازمان را در خطر قرار دهد افراد خود را كنار مي كشند(گرين برگ، ۱۹۹۵).
در سازمان نا سالم عمدتاً بر روي تضادها سرپوش گذاشته مي شود، يادگيري بسيار مشكل است، هيچ نوع انتقاد علني و منطقي در ارتباط با عدم پيشرفت كارها انجام نمي گيرد، صداقت در روابط وجود ندارد ، كاركنان احساس مي كنند درشغل خود محبوس شده اند و از كار خود ناراضي بوده واحساس خستگي و فرسودگي مي كنند، مديريت شديداً امور جزيي را كنترل مي كند و در كاركنان حس اعتماد متقابل، آزادي و مسؤوليت پذيري وجود ندارد، مديران و كاركنان اصولاً ريسك را نمي پذيرند، هركس در سازمان اشتباه كند، كنار گذاشته مي شود، عملكرد ضعيف به صورت سراسري مورد بررسي قرار مي گيرد، ساختار سازماني و خط مشي ها و دستورالعمل ها، دست و پا گير هستند(هال،۱۳۷۶)، درسازمان نظمي وجود ندارد و روشهاي سنتي كاملاً متداول است، ابتكار و يا تغيير براي همگامي وانطباق با بازار وجود ندارد، وجود بوروكراسي و كاغذ بازي باعث دوباره كاري هاي غيرضروري مي شود و كار سازمان به كندي انجام مي گيرد.